پر بازدیدترین
خبر های ورزشی
آمار سایت
امروز
-1
دیروز
-1
هفته
-1
ماه
-1
کل
-1
 
کد مطلب: 113639
فرمانده‌اي با لهجه تهراني‌ که دوستش داشتم
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 720

به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار به نقل از  خبرنگار فرهنگ و هنر دانا، شهيد غلامحسين افشردي بخاطر فعاليتي هاي مبارزاتي با طاغوت با نام حسن باقري وارد عمل شد. و بعد هم که او در واحد اطلاعات سپاه شروع به فعاليت کرد اين نام به عنوان نام مستعار بر او ماند.

فکر و نبوغ باقري براي دشمنان وحشت و براي دوستان غرور افرين بود. او کسي بود که ثابت کرد در مقابل تفکري که مبتني بر تجهيزات و متاثر از اسلحه است، تفکر ديگري هم وجود دارد که متاثر از انسان است و آن عقلانيت و تاکتيک و استراتژي عملياتي ست و انسان خلاق و متدين با نيروي ايمان مي‌تواند بر مشکلات و تجهيزات پيشرفته دشمن پيروز شود.

 

در زماني‌که محسن رضايي مسئول اطلاعات سپاه بود، حسن باقري از طرف مقام معظم رهبري به اين واحد معرفي مي‌شود. در دو هفته اولي که حسن تست مي‌شود، مسئولين اطلاعات سپاه متوجه استعداد او شده و به همين خاطر زماني‌که قصد راه اندازي واحد اطلاعات جنگ مي‌کنند، رشيد و شهيد زين الدين و شهيد حسن باقري براي اين موضوع انتخاب مي‌گردند. شهيد باقري در اين زمينه خوش درخشيد و دکترين بهمن را نيز ارائه مي‌کند. شهيد افشردي دکترين امير المومنين در جنگ خيبر را اجرا کردند و مانند امير المومنين(ع) که با فکر اطلاعاتي و برآورد قبلي قلعه خيبر را فتح کردند اينچنين عمل کرد و براي هر عمليات شناسايي هاي دقيق را انجام داد.

در اوايل جنگ نيز کدهاي بيسيم معمولا نام پرندگان يا اسامي خواننده‌ها بود که ايشان پيشنهاد استفاده از نام ائمه اطهار و اصحاب پيامبر را دادند که مورد تشويق مسئولين ارزشي در سپاه و ارتش قرار گرفت.

 

شهيد افشردي در عمليات‌هاي بزرگي همچون فتح المبين چنان خوش درخشيد که نام اين عمليات با نام او گره خورده است. زمانيکه در اوج عمليات فتح المبين چند گردان از نيروها در کمين سنگرهاي لانه روباهي در شيارهاي سه گانه قتل عام شدند و ديگر گردان‌ها نيز در محور شهيد مجيد بقايي کارشان گره خورده بود اين حسن باقري بود که به ياري آنان شتافت و گردان‌ها را با تاکتيکي خاص از آن معرکه نجات داد.

در طريق القدس شهيد باقري مجروح شد. در تماسي که با سردار رشيد داشت، رشيد از او خواست در صورت امکان بيمارستان را ترک کند و به قرارگاه فرماندهي بيايد تا در هدايت عمليات همچون گذشته با تيزهوشي کمک نيروهاي عمل کننده باشد. در حاليکه شخص شهيد باقري در اين عمليات فرماندهي گردان خط شکن را به عهده داشت. گرداني که سخت‌ترين کار يعني عبور از رمل‌هاي نبعه از وظايفش بود.عبور از رمل ها در عمليات چزابه کاري دشوار بود که با تئوري ايشان در زمينه راه‌اندازي گردان مکانيزه به فرماندهي سردار فتح الله جعفري کار انجام شد.

 

غلامحسين افشردي با عمليات والفجر مقدماتي و رمضان به شدت مخالف بود و معتقد بود در والفجر مقدماتي با چنين عمق موانع و وجود منطقه رملي امکان عمليات در فکه وجود ندارد. اما بدليل اجماع فرماندهان براي انجام عمليات شهيد باقري ولايتمداري خود را به رخ مي‏کشد و شخصا به همراه چند تن ديگر از جمله برادرش محمد باقري براي شناسايي عمليات مي روند و در همان شناسايي نيز در تاريخ 9 بهمن 1361 به درجه رفيع شهادت نايل مي گردد.

 

وقتي باقري به شهادت رسيد آنچنان همه به او وابسته بودند که کسي باور نمي کرد و تا مدت ها کسي متوجه نبود که ديگر باقري در جمع نيست.

 

مطلبي که در ادامه مي‌خوانيد روايت سردار فتح‌الله جعفري است از فرمانده جواني که او را نابغه جنگ مي‌خوانند.

*****

از کردستان آمده بودم؛ اولين بار در گلف صدايش را شنيدم. عده‌اي حدود 100 نفر در حسينيه گلف جمع شده بودند و با آنها صحبت مي‌کرد؛ من هم مشغول نوشتن يادداشت‌هاي خودم بودم، صدايش طنين گيرا، قوي و زيبايي داشت صبحت‌هايش توجهم را جلب کرد؛ داشت نيروها را توجيه مي‌کرد که وقتي عمليات رفتند چطور سنگر درست کنند، چطور خاکريز بزنند چطور پوشش بدهند مي‌گفت «حواس‌ها مراقب دشمن باشد ته سنگرتان يک سوراخ درست کنيد که اگر نارنجک انداختند برود داخل آن و آسيب نبينيد، داخل سنگرتان يک جوي بکنيد که اگر بارندگي شد سنگرتان را آب نگيرد».

 

* حواس‌تان به تهذيب نفس باشد

مي‌گفت «حفظ خودتان خيلي مهم است؛ ‌ما نيروي زيادي نداريم بايد خودتان را حفظ کنيد و در مقابل دشمن بجنگيد اسلحه‌هاي‌تان را دائم تميز کنيد اينجا خوزستان است داخل اسلحه رطوبت مي‌رود و زنگ مي‌زند، فشنگ‌هاي‌تان را دربياوريد و تميز کنيد» داشت مسائل اوليه را به آنها مي‌گفت «بندهاي پوتين را محکم ببنديد هفته‌اي يک يا دو بار حمام برويد در عين حال حواس‌تان باشد تهذيب نفس کنيد حواس‌تان به خودسازي باشد اينجا محلي است که مي‌توانيد خودتان را بسازيد» جمله‌اي از او که خيلي توجهم را جلب کرد اين بود که «ما بايد دشمن را خوب بشناسيم اگر دشمن را نشناسيم نمي‌توانيم با او بجنگيم».

 

*رزمنده‌ها حسن را فرمانده جنگ مي‌دانستند

 

به زبان شيرين اين تذکرات را به نيروها مي‌داد، حرف‌هايي که تا به حال نشنيده‌ بودم؛ در گلف سيد محمد حجازي مسئول اعزام نيرو بود، داود کريمي مسئول عمليات و حسن باقري اطلاعات عمليات؛ داود کريمي را از سپاه تهران و سيد محمد حجازي را از اصفهان مي‌شناختم، اما حسن باقري را نمي‌شناختم؛ من با شهيد بروجردي و آقا رحيم صفوي کار کرده بودم دکتر مطصفي چمران را مي‌شناختم ولي اينکه مي‌ديدم فرمانده‌اي با اين روش با بچه‌ها صحبت مي‌کند، برايم جالب بود حرف‌هاي جديدي بود؛ با لهجه تهراني صحبت مي‌کرد؛ من از لهجه تهراني خوشم مي‌آمد حرف‌هايش تمام شد رفت به سمت راهرو؛ پرسيدم «اين چه کسي است» يکي گفت «حسن باقريه، فرمانده جنگ».

تعجب کردم او را فرمانده جنگ مي‌دانستند در ذهن رزمنده‌هاي خطوط دفاعي اين بود که حسن، فرمانده جنگ است؛ چون او بيشتر با فرماندهان تعامل و ارتباط داشت؛ بيشتر به بازديد خط مي‌رفت به هم مي‌گفتند «فرمانده دارد مي‌آيد، فرمانده قرار است بيايد، فرمانده امروز رسيد...»

 

در جاده چوئبده بود که ديدم يک بليزر سفيد آمد و دو سه نفر ‌از آن پياده شدند؛ حسن خيلي با صلابت حرکت مي‌کرد و آدم‌هاي هيکل‌دار مثل باديگاردها پشت سرش حرکت مي‌کردند؛ سلام و عليکي کرد و روي زمين نشست و نقشه‌اي را درآورد؛ سريع همه فرماندهان منطقه دورش نشستند فکر کنم حسن بنادري، مرتضي قرباني، رضا مؤذني، علي فضلي، يدالله کلهر و حسين دقيقي در بين آنها بودند؛ نقشه را پهن کرد و گفت «خب چه خبر؟ ببينم چه کار کرديد کاري که گفتم انجام داديد؟».

 

*اولين بار کلمه خاکريز را از زبان حسن شنيدم

من هم به يک اسلحه ژ3 که همراهم بود تکيه دادم و نشستم؛ کسي نگفت شما اينجا چه کاره‌ايد پاشو برو دنبال کار و زندگيت؛ گفتيم بالاخره به منطقه توجيه مي‌شويم و اگر پرسيدند چه کاره‌اي، مي‌گوييم مسئول عمليات استان مرکزي هستم، چه مي‌توانند بگويند؛ تصورم اين بود که شغل من بالاتر از اين‌هاست؛ خب جواني و جاهلي است ديگر؛ خلاصه آن روز بچه‌ها از وضعيت منطقه صحبت کردند بعد حسن توجيه‌شان کرد؛ پيش خودم گفتم اينها در منطقه‌اند ولي او دارد توجيه مي‌کند! گفت «به [عبدالرحمان] جزايري بگوييد برود جلوي منطقه، براي بچه‌ها خاکريز بزند»

اولين بار کلمه خاکريز را از زبان حسن شنيدم؛ مرتضي قرباني گفت «خاک دپو مي‌کنيم» حسن گفت «دپو کلمه جالبي نيست؛ بگوييد «خاکريز» دومين بار حسن را آنجا در آن هيبت ديدم خيلي برايم پر جاذبه بود؛ ديدم با همه آنهايي که تا به حال ديده‌ام فرق مي‌کند با خيلي‌ها کار کرده بودم با محمد بروجردي، آقا رحيم، رسول ياحي، فرمانده سپاه کردستان، خادمي فرمانده سپاه بانه، با محمد رستمي فرمانده سپاه سقز، با بچه‌هاي کردستان، ابوالفضل رفيعي، حاج علي اکبري، ولي ديدم اين آدم ديگري است.

 

آنهايي که آنجا بودند با اينکه از لحاظ سني از من مسن‌تر بودند خيلي به او احترام مي‌گذاشتند جلسه کوتاهي بود؛ بعد مي‌‌خواست خط را ببيند خودروي خودش را نبرد سوار يک جيپ بدون سقف و شيشه شدند؛ خجالت کشيدم سوار شوم و با آنها بروم؛ آنها رفتند و غروب برگشتند پر از خاک و گرد و غبار بچه‌ها به او چاي تعارف کردند، گفت «نه عجله دارم بايد بروم».

 

بار ديگر با داود کريمي آمد؛ در حرف زدن کسي حريف داود نمي‌شد اما آنجا فقط حسن حرف زد. دشمن به سمت کوي ذوالفقاريه حمله کرده و بچه‌ها مقابلش ايستاده بودند؛ خودروهاي‌شان در حال سوختن بود 42 نفر اسير گرفته بودند؛ بچه‌ها گفتند «ما داريم مي‌رويم ايستگاه هفت، دشمن از تپه‌هاي مدن، جاده و ما را مي‌زند». حسن گفت «بياييد از لاستيک‌هاي فرسوده شرکت نفت بريزيد توي منطقه؛ جلوي ترکش را مي‌گيرد و اگر آتش بگيرد مي‌توانيد لابه لاي اين لاستيک‌ها برويد و شناسايي کنيد».

 

گفت «بايد کانال بکنيد» اولين بار بود که کلمه کانال را مي‌شنيدم؛ گفت «اينجا دشت است و عوارضي ندارد؛ بهترين کار اين است که يا خاکريز بزنيد يا کانال بکنيد و از توي کانال عبور کنيد». حسن احتمالاً کانال را در لبنان ديده بود يا در کتاب‌هاي جنگ جهاني خوانده بود، چون خيلي اهل مطالعه بود؛‌ ما از کنار لوله‌هاي شرکت نفت مي‌رفتيم و آسيب‌پذير بوديم، او گفت «از داخل کانال تردد کنيد».

 

*به مسائل انفرادي بچه‌ها اهميت زيادي مي‌داد

صداي سوت خمپاره که مي‌آمد، ‌بچه‌هاي داخل کانال مي‌خوابيدند و کسي آسيب نمي‌ديد، من در اين جلسات متوجه شدم حسن خيلي به افراد اهميت مي‌دهد؛ در خصوص حمام هم سؤال کرد که آيا در آبادان حمام هست؟ اگر نيست برويد يک حمام در آبادان پيدا کنيد؛ ‌به مسائل انفرادي بچه‌ها توجه زيادي داشت.

 

*زود مي‌شد فهميد آدم فهيم و با دانشي است

من خيلي تلاش کردم به او نزديک شوم؛ در اين گفت‌وگوها خيلي به او علاقه‌مند شدم؛ بالاخره قبلاً در کردستان توي درگيري شديد قرار گرفته بوديم؛‌ براي‌مان گلوله و خمپاره ناآشنا نبود؛ درگيري و شهيد و زخمي براي‌مان عادي شده بود؛ مادر بيت حضرت امام بوديم، بادفتر امام ارتباط کاري داشتيم؛ بنابراين در کنار شخصيت امام، افراد پايين‌تر برايم معمولي بودند؛ يعني مي‌خواهم بگويم فرمانده نديده نبودم وي خصوصيات اخلاقي حسن پرجاذبه بود؛ نوع گفتارش و نوع برخوردش بامسائل، جالب بود؛ زود مي‌شد فهميد که آدم فهيم و بادانشي است؛‌ موقع حرف زدن، از قرآن و نهج‌البلاغه و صحبت‌هاي بزرگان استفاده مي‌کرد.

 

*اتاقي که ورود به آن ممنوع بود

بعداً به خط شوش رفتم؛‌ باز حسن را آنجا ديدم؛ دزفول بودم که با يک بليزر آمد؛ حسن توي خطوط خيلي متحرک و فعال بود، منتهي ارتباط ما ارتباط نزديک مسئوليتي نبود؛ فهميدم که در گلف اتاق جنگ درست کرده، نقشه و کالک‌دار. آرزو داشتم بروم اينها را ببينم ولي دسترسي پيدا نکردم؛ به غذا خوري مي‌‌رفتيم، به محل استراحت مي‌رفتيم منتهي نمي‌شد داخل اين اتاق برويم.

داود کريمي مسئول عمليات و آقاي علي شمخاني هم فرمانده سپاه خوزستان بود و شخصيت‌هاي مهمي بودند؛ با اين حال حسن جلب توجه مي‌کرد؛ در ميان فرماندهاني که در جنگ بودند، عمدتاً اسم حسن بود؛

حسن اينطوري گفت، حسن کار را کرد و .... .


 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html